تو چه گفتی سهراب؟


تو چه گفتی سهراب؟


قایقی خواهم ساخت ...


با کدوم عمر دراز؟


نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند


با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد


سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت


پس بگو ای سهراب ... شعر نو خواهم ساخت


بیخیال قایق ....


یا که میگفتی ....


تا شقایق هست زندگی باید کرد؟


این سخن یعنی چه؟


با شقایق باشی.... زندگی خواهی کرد


ورنه این شعرو سخن


یک خیال پوچ است


پس اگر میگفتی ...


تا شقایق هست، حسرتی باید خورد


جمله زیباتر میشد


تو ببخشم سهراب ...


که اگر در شعرت، نکته ای آوردم، انتقادی کردم


بخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویا


بخدا دلگیرم، بخدا من سیرم، نوجوانی پیرم


زندگی رویا نیست


زندگی پردرد است


زندگی نامرد است، زندگی نامرد است!


هدیه خداوند...


مغرورانه اشك ریختیم چه مغرورانه سكوت كردیم

چه مغرورانه التماس كردیم چه مغرورانه از هم گریختیم

غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خداوند

هدیه شیطان را به هم تقدیم كردیم

هدیه خداوند را از هم پنهان كردیم

خدا

موخته ام که خداعشق است

وعشق تنهاخداست

آموخته ام که وقتی ناامیدمی شوم

خداباتمام عظمتش

 عاشقانه انتظارمی کشد دوباره به رحمت او امیدوارشوم

آموخته ام اگرتاکنون به آنچه خواستم نرسیدم

خدابرایم بهترش رادرنظرگرفته

آموخته ام که زندگی دشواراست

ولی من ازاوسخت ترم...